محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رونمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنند. ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه. تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه. دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن! دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابیـــد! دیدم بهترین موقعه تا خوابه، دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده... یعنی فکرکنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب. توسط تیلور
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |